*به نام نامیه نامی که جز او نامی نیست*
من،ابوالبشر، با تعجب به او، اب الاجنه، نگاه میکردم و او میگفت: پروردگارا! مرا از سجده بر آدم معاف کن، در عوض آنچنان تو را پرستش و عبادت میکنم که هیچ فرشته و پیامبری مثل آنرا بهجا نیاورده باشد. خداوند در پاسخاش گفت: من نیازمند نیایش و عبادت تو نیستم بلکه میخواستم با اطاعت از امر من، خودت را از مواهب روحانی بهرهمند کنی ولی تو سر باز زدی و خشمم را خریدی، اکنون از اینجا بیرون برو که تو رانده شده از درگاه من هستی و دیگر اینجا، جایی نداری؛ لعنت من، تا روز قیامت بر تو باد. شیطان با نارحتی، نگاه پر خشمش را به من دوخت. سپس رو برگرداند و گفت: خداوندا! تو عادلی و ستم نمیکنی، پس پاداش آن همه عبادت و اطاعت و عمل چندین سالهام چه میشود؟ خداوند فرمود: برای پاداش کارهای نیکات، هر چه در دنیا میخواهی، درخواست کن! ـ پروردگارا! میخواهم تا روز قیامت زنده بمانم و بر سر راه راستت بنشینم تا آدمیان را گمراه کنم. خداوند خواسته او را تا روز موعود پذیرفت، و او با نیشخندش، نگاهی به من انداخت و سپس ادامه داد: تسلط بر آدم مثل گردش خون در رگهایش باشد... و خدا دوباره پذیرفت و او باز هم ادامه داد: ـ خدایا! در مقابل هر فرزندی که به آدم میدهی، دو فرزند هم به من بده، به گونهای که من فرزندان آدم را ببینم، ولی آنها من و فرزندانم را نبینند، تا در چهرههای رنگارنگی بر آنها جلوه و تظاهر کنیم. خداوند فرمود: سینه آنها را جایگاه جولان وسوسههای تو قرار دادم! شیطان با شنیدن این حرف، با خوشحالی گفت: همین مقدار برای من کافی است، و با بغض و کینه نگاهی به من کرد و با صدایی که نفرت از آن میبارید رو به خدا گفت: خداوندا! به عزت و جلالت سوگند که همه فرزندان آدم را گمراه میکنم، مگر بندگان خاص تو را. آنچنان فریبشان میدهم که در گناه و فساد غرق شده، کافر و بیدین از دنیا بروند. با شنیدن حرفهای شیطان که بر گمراهی و نابودی من و فرزندانم، قسم یاد میکرد اضطراب و نگرانی تمام وجودم را فرا گرفته بود، به شِکوه گفتم: «پروردگارا! شیطان را بر فرزندان من مسلط کردی و او را همانند خون، در رگهای بدن آنها قرار دادی. هر چه خواست، دادی. هر چه گفت، پذیرفتی! پس من و فرزندانم چه؟ به ما در برابر خواستههای او چه میدهی؟» خدا گفت: «در برابر هر معصیت و سرپیچی فرزندانت یک کیفر است، اما در مقابل هر کار نیک و پسندیدهشان ده برابر پاداش میگیرند». ـ توبه و بازگشت آنها را تا رسیدن روح به گلو و خارج شدن جان از بدن پذیرفتم». ـ خدایا باز هم بیشتر! ـ هر کس را بخواهم میآمرزم و مورد عفو و بخشش خودم قرار میدهم، و از هیچ چیزی در اینباره باکی ندارم. با خوشحالی گفتم: «خدایا! همین مقدار برای من و فرزندانم کافی است». منبع: قصههای شیطان، ج2، ص196.
:قالبساز: :بهاربیست: |